۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

چه کسی پیروز واقعی میدان بود؟

صبح زود پسرها را بردیم گذاشتیم منزل عمه اشان .نه و ربع سه تایی ،پایمان را گذاشتیم بیرون.هنوز سه قدم راه نرفته بودیم که یک موتور سوار مشکوک پیچید جلویمان।جوانی که تی شرت سبز خوشرنگی زیر اور کتش پوشیده بود را کشانده بودند یک گوشه। یک موتوردو ترک بسیجی سوار دیگر هم بهشان اضافه شد।بنده ی خدا جوان سبز پوش پشت سر هم می پرسید:«می شه بگید من چی کار کردم؟ با من چی کار دارید؟»।نفهمیدیم سرش چه آوردند।حساب کار دستمان آمد । وقتی جلوتر رسیدیم حضور سنگین و محسوس لباس شخصی ها را لابلای جمعیت به وضوح حس کردیم। تظاهرات و خودنمایی را سپرده بودند به بسیجی های شهرستانها। خودشان مثل مور و ملخ به ازای هر یک نفر سبز سه نفر نیرو چپانده بودند لابلای مردم।فقط کافی بود نماد سبزت را نمایان کنی. یا یک وی نصفه نیمه به کسی نشان دهی.یا به جای همراهی با شعارهایشان دست از پا خطا کنی حسابت با کرامالکاتبین بود. دوربینهای موبایل و عکاسیشان مدام روی مردم زوم بود. بی سیم از دستشان نمی افتاد .هر چند وقت یک بار یک جوری دستبند هایشان را به بهانه ی مرتب کردن لباس ،از زیر کاپشنهایشان بهمان نشان می داند.اسب تروا به هیچ عنوان در میدان رخ نمی نمود.هر چه جلو تر می رفتیم سبزهای بیشتری می دیدیم که در جمعیت منتظر یک صف شکن بودند که بیاید وسط یک گروه پنجاه تایی درست کند همه بهش ملحق شوند اما این کار حماقت محض بود. به هر کس که شک می کردند و چهار تا نشانه ی دیگر از سبز بودنش می دیدند می کشیدند کنار کیفش را می گشتند. (کیف دو تا از دوستانم را در فاصله ی خیابان آزادی دو بار گشته بودند)استنتطاقش می کردند با چه کسی با موبایل حرف می زده و....خیلی ها همان ساعت ده صبح نشده بر گشتند نمی خواستند حضورشان باعث بزرگ شدن جمعیت ساندیس خور شود.ما اما جلو می رفتیم به امید این که موقع سخنرانی ا.ن سبزها را ببینیم که غافلگیرانه ورق را بر می گردانند اما نشد و ندیدیم.ملت آمده بودند ساندیس و نوشابه و میوه و لوازم التحریر بگیرند. بلند گوها عربده کشان می خواستند که مردم جواب شعارهایشان را بدهند. مرگ بر ضد ولایت فقیه هیچ کس حال شعار دادن نداشت.پوستر های آقا را در حجمی سنگین، رنگی چاپ کرده بودند روی کاغذ های گلاسه. روی تخته شاسی. در اندازه های مختلف. نمی دانم داشتن صدتا از این پوستر یا چهار تا نوشابه ی بزرگ زمزم یا یک بغل پرچم ،یک زنبیل ساندیس و کیک و میوه به چه کارشان می آمد . .سبزها اما چیزی دستشان نبود. نه ساندیسی نه پوستری.از ظاهر و قیافه هایشان می شد راحت پیدایشان کرد. مهدی گفت :«قبول کنیم که امروز روز ما نیست». نمی خواستم خودم را گول بزنم. اما کاملا با حرفش مخالف بودم.سبز ها نشان دادند که اهل خشونت نیستند. محارب و اغتشاش گر و فریب خورده هم نیستند.عاقل تر از این حرفهایند که بخواهند به خاطر جماعت ساندیس خوری که دور اندیشی اشان فقط تا شب وبرای برنامه ی شام و خواب دوام دارد خودشان را به باد بدهند.باید آزاد باشند تا در سایه ی همین آزادی نصفه نیمه بتوانند فعالیت کنند.اتفاقا توپ یک راست افتاد در زمین آقا. خودش و رییس حکومت منصوبش رفتند سه کنج. از فردا باید پاسخگوی مطالبات مردم باشند. مگر «وحدت ،وحدت» نمی کردند. حالا حتی اگر این وحدت را با صرف هزینه های میلیاردی سرکوب سبزها و تطمیع جماعتی به دست آورده اند هم فرقی نمی کند.هر چه بود به قول خودشان «حضور پر صلابت مردم» بود. حالا شمایید و این مردمی که باید پاسخگوی مطالباتشان باشید.سر سران به قول خودتان فتنه راکه همان دیروز شکستید.به سبز ها هم که اجازه ی عرض اندام ندادید اما خودتان هم خوب می دانید نمی شود برای هر بار خودنمایی با صرف هزینه های هنگفت و میلیاردی حکومت را چهار چنگولی نگه داشت.این را به حساب پیروزی خود نگذارید که خداوند فرموده:«و مکرو و مکر الله و الله خیر الماکرین» .
سهرابستان را حتما بخوانید।(این و این)

۱ نظر:

ستاره سینما گفت...

وقتی بین دو گروه جنگ میشه، در واقع هیچکدوم شون پیروز نیستند. حتی توی کانتر هم همینطوره