۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

فیلمی برای قربانی کردن یک سردار؟(فيلم حمله به کوي دانشگاه)

نيما رسايي روز آن لاين

"نزن، نزن تو را به امام حسین نزن.بسش است دیگه نزن تو را به حسین نزن."این جملات دردآورترین بخش فیلمی بود که دیشب از شبکه بی بی سی فارسی پخش شد.قبل از پخش آن مجری به بینندگان تذکر داد کسانی که ناراحتی قلبی دارند بهترست این فیلم را نبینند.
این فیلم که کابوس بسیاری از ایرانی ها شد، مربوط به شب حمله نیروهای بسیج ویگان ویژه در 24 خرداد به کوی دانشگاه بود .فیلم نه با دوربین های موبایل که با دوربین حرفه ای گرفته شده بود. حتی در جایی از فیلم ،کسی بر سر دانشجویان بر زمین خوابیده واسیر شده فریاد میزند صورتت را نپوشان.
فیلمبردار خودی است خودی برای نیروهای تحت امر؛ چه لباس شخصی چه یگان ویژه.صحنه ها درد آور ووحشتناک اند.لحظه ورود به کوی دانشگاه، نیروهای مهاجم «یا علی» میگویند،گویی در صحنه نبرد بر دشمن فائق آمده اند واکنون لحظه، لحظه کامیابی از فتح است.
آنها «یا علی، یاعلی »گویان وارد کوی می شوند ودانشجویان دستگیر شده یا به اسارت درآمده را بر روی زمین، بی هیچ ملاحظه ای میکشند ودر جایی همه این بر زمین کشیدگان را روی هم جمع میکنند.صحنه مانند آخر جنگهای قرون وسطایی می شود،صحنه هایی که پشته از کشته پدید می آمد. باز نام حسین وعلی وفاطمه است که بر لب مهاجمان جاری است وفریاد هایی که مثلا یادآور انسانیت در آن شرایط است: "نزنش نزنش.تو را به امام حسین نزنش نزنش."
آنان که این تصاویر را میبینند در خشم وبهت غلت میزنند و از درد میپرسند: مگر میشود؟گاهی با نعره زبان به داد خواهی میگشایند .وگزارشگر میگوید نیروهای لباس شخصی از نیروهای یگان ویژه میخواهند که دانشجویان را نزنند.وجایی کسی در گوش دوربین وفیلمبردار میگوید رجب زاده برای حمله دستور داده.که شاید کلید اصلی بیرون آمدن این فیلم همین جمله باشد.
ما نبودیم ثارالله بود
دوروز پیش در خبری غافگیر کننده آمد که سردار رجب زاده فرمانده نیروی انتظامی تهران بازنشسته شد.رجب زاده در مراسم تودیعش کلامی به زبان راند که برگی از دیوان اختلافات درون نظام، آن هم در بین نیروهای نظامی وامنیتی رو شد.وی گفت نیروی انتظامی در بحرانهای اخیر نه کشت نه کشته داد چرا که مسئولیت امنیت تهران با قرارگاه ثارالله بود.مسئولیت امنیت تهران در واقع آدرس دادن به افکار عمومی بود که از سرکوبهای شدید تظاهر کنندگان به شدت ناراحت ودر عذاب است.رجب زاده قبای نیروی انتظامی وآنچه در این مدت تحت امرش بودند را از خشونت علیه مردم وکشتار آنها با این گفته اش وبه زعم خودش پاک کرد واذهان را متوجه سپاه وثارالله کرد.

ما خراب شدیم دکتر برای کی؟
چندی پیش هم خبری آمد که در جلسه شورای امنیت ملی بین احمدی نژاد وعزیز جعفری مشاجره ای تند در گرفته است .در این مشاجره جعفری در زبانی اعتراضی اما اعترافی گفته که وجهه سپاه در این مدت به شدت آسیب دیده است وکس دیگری از خود هزینه نکرد برای جمع کردن بحران.این خبرهای جسته وگریخته نشان میدهد که درگیری در لایه های قدرتمند نظام آنجایی که همه بر سرکوب معترضین وجنبش سبز روزی موافق بودند وهنوز هم شاید باشند، اختلاف شدید است .این اختلاف ها نه برای چگونگی برخورد وآرامتر بودن یا خشن تر بودن، بلکه سر این است که کوزه بشکسته؛ چه کسی خرده هایش را جمع می کند؟چه کسی مردانه سینه سپر می کند ومسولیت برقراری آنچه امنیت نامیده میشود را به گردن می گیرد با تمام اتفاقات رخ داده .
گویا رسم دیرین «من نبودم من نبودم» در این قضیه به کار افتاده است؛ از این زاویه است که باید انتشار این فیلم با جمله واضح وتاکید دار «حمله به دستور رجب زاده بوده » را نوعی پاسخ به اظهارات دو روز گذشته وی در مراسم خداحافظی اش از فرماندهی دانست. به میان کشیده شدن نام رجب زاده در حالی است که قبلا در رو شدن پرونده کهریزک وگزارش مجلس دراین مورد، نام سعید مرتضوی به عنوان متهم اصلی این پرونده مطرح شد وچهره های مهم اصولگرا خواستار محاکمه وعزلش از سوی رییس جمهور شدند؛خواستی که تاکنون پاسخی نگرفته.حالا به نظر می رسد دولت توان ایستادن ندارد وباید مرتضوی قربانی شود تا حداقل اصولگرایان مجلس راضی شوند.به این ترتیب بخشی از نظام با گشودن پرونده بازی قربانی سازی میخواهد مشروعیت از دست رفته نظام ورهبری را برگرداند، از این رو مرتضوی ورجب زاده،اسم شان برای قربانی شدن از گلدان محفل بیرون آمده است .
از سعید امامی بالاتر؟
پروژه قربانی سازی این بار گویا یقه سردار بازنشسته را گرفته است سرداری که در روز عاشورا شایع شد از دختری رزمی کار کتک خورده است؛خبر به گونه دیگری تایید شد که بله ما سنگ خوردیم ونیروهای ما زیاد اسیب دیدند یکی هم ما. حال که دیشب فیلم ونامش اینگونه از پرده های ضخیم به بیرون درز کرد شاید یاد سوزش آن ضربات بیافتد که آنچنان هم در راه ولایت ونظام نبود. او با آنکه سردار بود در بازی سیاست به راحتی قربانی شد ومیشود آنچنانکه مرتضوی که روزی رهبر برایش به هاشمی شاهرودی عتاب وخطاب میکرد، این روزها هر ساعت منتظر حکم عزل است ونیروهایی که برای دستگیریش خواهند آمد.اینان سخت خود را برای دیگران قدرت نشینی دیگران هزینه کردند بی آنکه داستان سعید امامی را خط به خط خوانده باشند.


لينک مرتبط:دانشجوي شاكي پرونده‌ي كوي دانشگاه: ما به دنبال حق شخصي نيستيم، مهم اجراي عدالت است

۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

چه کسی پیروز واقعی میدان بود؟

صبح زود پسرها را بردیم گذاشتیم منزل عمه اشان .نه و ربع سه تایی ،پایمان را گذاشتیم بیرون.هنوز سه قدم راه نرفته بودیم که یک موتور سوار مشکوک پیچید جلویمان।جوانی که تی شرت سبز خوشرنگی زیر اور کتش پوشیده بود را کشانده بودند یک گوشه। یک موتوردو ترک بسیجی سوار دیگر هم بهشان اضافه شد।بنده ی خدا جوان سبز پوش پشت سر هم می پرسید:«می شه بگید من چی کار کردم؟ با من چی کار دارید؟»।نفهمیدیم سرش چه آوردند।حساب کار دستمان آمد । وقتی جلوتر رسیدیم حضور سنگین و محسوس لباس شخصی ها را لابلای جمعیت به وضوح حس کردیم। تظاهرات و خودنمایی را سپرده بودند به بسیجی های شهرستانها। خودشان مثل مور و ملخ به ازای هر یک نفر سبز سه نفر نیرو چپانده بودند لابلای مردم।فقط کافی بود نماد سبزت را نمایان کنی. یا یک وی نصفه نیمه به کسی نشان دهی.یا به جای همراهی با شعارهایشان دست از پا خطا کنی حسابت با کرامالکاتبین بود. دوربینهای موبایل و عکاسیشان مدام روی مردم زوم بود. بی سیم از دستشان نمی افتاد .هر چند وقت یک بار یک جوری دستبند هایشان را به بهانه ی مرتب کردن لباس ،از زیر کاپشنهایشان بهمان نشان می داند.اسب تروا به هیچ عنوان در میدان رخ نمی نمود.هر چه جلو تر می رفتیم سبزهای بیشتری می دیدیم که در جمعیت منتظر یک صف شکن بودند که بیاید وسط یک گروه پنجاه تایی درست کند همه بهش ملحق شوند اما این کار حماقت محض بود. به هر کس که شک می کردند و چهار تا نشانه ی دیگر از سبز بودنش می دیدند می کشیدند کنار کیفش را می گشتند. (کیف دو تا از دوستانم را در فاصله ی خیابان آزادی دو بار گشته بودند)استنتطاقش می کردند با چه کسی با موبایل حرف می زده و....خیلی ها همان ساعت ده صبح نشده بر گشتند نمی خواستند حضورشان باعث بزرگ شدن جمعیت ساندیس خور شود.ما اما جلو می رفتیم به امید این که موقع سخنرانی ا.ن سبزها را ببینیم که غافلگیرانه ورق را بر می گردانند اما نشد و ندیدیم.ملت آمده بودند ساندیس و نوشابه و میوه و لوازم التحریر بگیرند. بلند گوها عربده کشان می خواستند که مردم جواب شعارهایشان را بدهند. مرگ بر ضد ولایت فقیه هیچ کس حال شعار دادن نداشت.پوستر های آقا را در حجمی سنگین، رنگی چاپ کرده بودند روی کاغذ های گلاسه. روی تخته شاسی. در اندازه های مختلف. نمی دانم داشتن صدتا از این پوستر یا چهار تا نوشابه ی بزرگ زمزم یا یک بغل پرچم ،یک زنبیل ساندیس و کیک و میوه به چه کارشان می آمد . .سبزها اما چیزی دستشان نبود. نه ساندیسی نه پوستری.از ظاهر و قیافه هایشان می شد راحت پیدایشان کرد. مهدی گفت :«قبول کنیم که امروز روز ما نیست». نمی خواستم خودم را گول بزنم. اما کاملا با حرفش مخالف بودم.سبز ها نشان دادند که اهل خشونت نیستند. محارب و اغتشاش گر و فریب خورده هم نیستند.عاقل تر از این حرفهایند که بخواهند به خاطر جماعت ساندیس خوری که دور اندیشی اشان فقط تا شب وبرای برنامه ی شام و خواب دوام دارد خودشان را به باد بدهند.باید آزاد باشند تا در سایه ی همین آزادی نصفه نیمه بتوانند فعالیت کنند.اتفاقا توپ یک راست افتاد در زمین آقا. خودش و رییس حکومت منصوبش رفتند سه کنج. از فردا باید پاسخگوی مطالبات مردم باشند. مگر «وحدت ،وحدت» نمی کردند. حالا حتی اگر این وحدت را با صرف هزینه های میلیاردی سرکوب سبزها و تطمیع جماعتی به دست آورده اند هم فرقی نمی کند.هر چه بود به قول خودشان «حضور پر صلابت مردم» بود. حالا شمایید و این مردمی که باید پاسخگوی مطالباتشان باشید.سر سران به قول خودتان فتنه راکه همان دیروز شکستید.به سبز ها هم که اجازه ی عرض اندام ندادید اما خودتان هم خوب می دانید نمی شود برای هر بار خودنمایی با صرف هزینه های هنگفت و میلیاردی حکومت را چهار چنگولی نگه داشت.این را به حساب پیروزی خود نگذارید که خداوند فرموده:«و مکرو و مکر الله و الله خیر الماکرین» .
سهرابستان را حتما بخوانید।(این و این)

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

زنده باد آزادی ،زنده باد میدان آزادی

به نقل از سهرابستان:اگرانسان با «مار» مواجه شود یا باید راه خود را کج کرده و عرصه را به مار واگذار کند یا اینکه مار را از پای درآورد। بزرگترین اشتباه این است که مار را زخمی کرده و رهایش نمائید। مار زخمی، خطرناک ترین موجود است।هنگامی که حکومت دست به تقلب در انتخابات زد و آراء را بطرز عجیبی به میل خود تغییر داد، بلافاصله خود رهبر به میدان آمد تا به همه اعلام کند که با من طرف هستید! مردم می توانستند پیام تهدید رهبر را شنیده و به روی خود نیاورند که چه اتفاقی افتاده است و بدنبال زندگی عادی خود بروند و خود را با خطر مواجه نکنند، ولی انتخاب مردم این بود که در برابر ظلم بایستند و از حق خود دفاع کنند। هشت ماه گذشته و مردم دورافتاده ترین دهات هم متوجه شده اند که طرف اصلی دعوا رهبر است। رهبری که زخمی شده و در پی انتقام است।22 بهمن روزی است که مردم با صرف چند ساعت وقت و حضور آرام در خیابانها قادر خواهد بود کار این مار زخمی را تمام کنند. نیازی به خطر کردن و درگیری نیست، فقط حضور گسترده و آرام انبوه مردم است که چاره ساز خواهد بود. اما رها کردن این مار زخمی، خسارات ویرانگر و جبران ناپذیری برای همه خواهد داشت. اگر رژیم موفق شود در 22 بهمن نمایشنامه خود را بر روی صحنه میدان آزادی اجرا نماید و این توهم را در داخل کشور و این تصور را در خارج از کشور تبلیغ نماید که اعتراضات «مردمی» نیست، بلایی بر سر این ملت خواهند آورد که مغول نیاورده باشد.وقتی ماشین اعدام و جنایت براه بیفتد، وقتی که جلاد به ریختن خون جوانانمان عادت کند، وقتی که دانشجویانمان را به سیاهچالها بیندازند، وقتی که ادارات و کارخانجات را تسویه کنند و وقتی که حتی در خانه هایمان نیز آزادی و امنیت نداشته باشیم، متوقف کردن استبداد دیگر با راهپیمائی مسالمت آمیز و بدون خطر میسر نخواهد بود، صدها هزار کشته می خواهد.نهم دیماه میدان انقلاب را با چند ده هزار نفر جمعیت دولتی پر کردند و بعداً آنرا چند صد هزار نفر کردند و بر سر ملت کوبیدند، خامنه ای آنرا دهها میلیون نامید و وزیر خارجه کودتا با بیشرمی، چشم در چشم پرسشگر سی ان ان آن جمعیت اندک را 45 میلیون نفر دانست. اگر میدان انقلاب گنجایش دهها میلیون نفر را داشته، میدان آزادی چه ظرفیتی خواهد داشت؟ 23 بهمن روزی است که یا سیاهترین روز تاریخ این ملت خواهد شد یا اینکه سرآغاز یک از درخشان ترین مقاطع تاریخ این کشور، انتخاب در دستان ماست. حتی یک لحظه را هم نباید از دست داد، همه را باید برای روز پنجشنبه به راهپیمائی تعیین سرنوشت فراخواند. خانه به خانه «درب قلوب» مردم را بزنیم.

آنتی خشونت

آنتی خشونت*****************************

اختصاصی جرس/ تقاضاهای آیت الله موسوی اردبیلی از رهبری : آزادی بی قید و شرط زندانیان و طرد افراطیها
آیت الله موسوی اردبیلی به رهبری گفت برای حل بحران پس از انتخابات به دیدار شما آمده ام. اما رهبری"شرائط بحرانی" را نپذیرفت
شبکه جنبش راه سبز (جرس): به گزارش خبرنگار جرس از تهران آیت الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی از مراجع تقلید و رئیس اسبق قوه قضائیه پس از 17 سال به دیدار رهبر جمهوری اسلامی رفت و مورد استقبال گرم وی قرار گرفت. آیت الله موسوی اردبیلی که علیرغم کبر سن و کسالت با ویلچر تردد می کرد، گفت برای حل بحران پس از انتخابات به دیدار شما آمده ام. اما رهبری اینکه "شرائط بحرانی است" را نپذیرفت. آقای موسوی اردبیلی متذکر شد من با این بدن بیمار از راه دور نیامده ام با شما جر و بحث کنم. آمده ام حرفهایم را بزنم و مزاحمت را کم کنم.
به گزارش خبرنگار جرس، وی اینگونه آقای خامنه ای را نصیحت کرد: "شما جای حضرت امام نشسته اید، شکست شما شکست انقلاب و لطمه با اسلام و تشیع است. باید همه به سمت حل این بحران حرکت کنیم. من سران معترضین شما را در تهران و قم می شناسم و شهادت می دهم قصدشان اصلاح امور کشور بر اساس قانون اساسی است و هیچیک قصد سرنگونی شما را نداشته و ندارند. نگرانی شما از این بابت بجا نیست."" آیت الله اردبیلی افزود:" شما مرا بیش از سی و پنج سال است می شناسید، جز خیر شما را نمی خواهم، پایم هم لب گور است." آقای خامنه ای خیرخواهی ایشان را تصدیق کرد
به گزارش خبرنگار ما از تهران آیت الله موسوی اردبیلی اینگونه ادامه داد:" شما برای ملت پدری کنید. چرا باید اینگونه تلقی شود که شما یک سر دعوا هستید و از افرادی که مقبول ملت نیستند حمایت می کنید؟ از اینها فاصله بگیرید و سخنان معترضان را بشنوید."
آنگاه وی پیشنهادهای مشخص خود را اینگونه با آقای خامنه ای در میان گذاشت:" اولا برای حل سریع بحران همه زندانیان وقایع اخیر را بدون قید و شرط آزاد کنید." آقای خامنه ای بلافاصله پاسخ داد: "مجرم را چگونه آزاد کنیم؟"
آیت الله اردبیلی گفت: "آنها را که من می شناسم و ظاهرا همه شاخصها را نیز می شناسم، اینها مجرم نیستند، نه اینکه عفوشان کنید، عرض کردم آزادشان کنید. حتی اگر مجرم هم بودند - که نیستند - مگرعفو مجرمین آن هم در سالروز انقلاب اسلامی سیره مرحوم امام نبود؟ تقاضای دوم، اطرافیان افراطی را از خودتان دور کنید. اگر شما به این دو تقاضا که تقاضای همه علاقه مندان انقلاب است عمل کنید من هم در عوض قول می دهم با همین پای علیل در قم راه می افتم و بیت به بیت برای دولت مورد نظر شما تأیید می گیرم."حبر نگار جرس می افزاید، مقام رهبری ضمن تشکر گفت: "شما حتما این کار را بکنید." آیت الله موسوی اردبیلی نیز با لبخند گفت:" عرض کردم مشروط به آنکه حضرتعالی هم به دو خواسته حقیر عمل فرمائید." که آقای خامنه ای جوابی نمی دهد.
اما خبرنگار ما می افزاید رهبری تا درب ورودی آیت الله موسوی اردبیلی را مشایعت کرد. لازم به ذکر است در خبر قبلی تقاضای آزادی دکتر سید علیرضا بهشتی پسر شهید آیت الله بهشتی نخستین رئیس قوه قضائیه جمهوری اسلامی به عنوان یکی از مصادیق زندانیان سیاسی ذکر شده بود که البته آن مورد نیز مورد قبول مقام رهبری واقع نشد .
پ.ن:کیست که نداند عاقبت دیکتاتور ها چه خواهد بود؟

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

کابوس22 بهمن ،ما بی شماریم



سراسر خیابان آزادی از الان بلند گو نصب کرده اند به این بزرگی وزیادی .قدم به قدم.گویا دیشب هم باپخش یکی دو ساعته ی سرودهای انقلاب بلندی صدایشان را امتحان می کردند.اینها اگر جمعیت میلیونی دارند پس این همه بلند گو برای چیست؟کلی هم ادوات ضد شورش برای گارد ویژه و نیروی انتظامی تدارک دیده اند .قدیانی هم در روزنامه ی وطن امروز هوار هوار می کند که :«کی گفته شما بی شمارید। غلط می کنید شما بی شمارید। فقط زبانتان دراز است.شما سر رقاصه‌های‌تان روسری کرده‌اید تا ما خیال کنیم با یک مشت آدم مذهبی طرفیم. شما را ول کنیم، اینجا را می‌کنید آنتالیا. غلط کردید که مذهبی هستید.....»
اینها نشانه ی چیست؟ دیشب سردار قاسمی(یک سپاهی- نظامی) را به اسم مهندس و فعال فرهنگی آورده اند در برنامه ی دیروز امروز فردا। علنا اعتراف کرد که فرزندانشان رو گردان شده اند از این نظام(می توانیم برای شاهد مثال از فرزند علی لاریجا نی که جزو دستگیر شده های روز عاشورا بود،پسر سردار رحیم صفوی،پسر سر لشکرفیروز آبادی،فرزندان شهید همت که همه سبز هستند نام ببریم )। گفت تقصیر دانشگاه آزاد است। تقصیر استادها و درسهایشان است که دارند همه را سکولار بار می آورند!

سر حرف را بخواهیم باز کنیم می شود مثنوی هفتاد من کاغذ.یک جایشان از این می سوزد که ما بی شماریم، ریزش نیروهای خودیشان را می بینند و حرص می خورند.خود کرده را تدبیر چیست؟
.we are countless

«هاله نور» و «حاکم کذاب»



۱۹ بهمن ۱۳۸۸ خودنویس خبرنگار شهروندی: هفته گذشته پس از دیدار آیت‌الله خامنه‌ای با گروهی از اساتید حوزه و دانشگاه، رهبری در جلسه‌ای خصوصی در مورد فضیلت‌های دولت احمدی‌نژاد از جمله در باره راست‌گویی و عدالت محوری این دولت سخن می‌گوید। فرزند آیت‌الله جوادی آملی، یکی از حاضران در جلسه با رهبری، به ماجرای «هاله نور» اشاره و سوالاتی را طرح می‌کند، گفته می‌شود که رهبری تمایلی به پاسخ‌گویی نداشته است.

به گزارش یک منبع مطلع حوزوی، پس از سخنان آیت الله خامنه‌ای، آقای جوادی آملی از ایشان وقت برای پرسش می‌خواهد.
حجت‌الاسلام جوادی آملی بعد از ارائه مقدمه در باب عدالت، و حقیقت، اشاره می‌کند به داستان دیدار پدر ایشان و محمود احمدی‌نژاد و نقل می‌کند که «تمام مذاکرات انجام شده و تمام گفته‌های ایشان در باب سخنرانی‌شان در صحن سازمان ملل، همانی است که در فیلم منتشر شده و بعد برای ما بسیار عجیب بوده که تمام این مذاکرات از طرف آقای احمدی‌نژاد به یک فیلم واهی و ساخت دشمنان ایشان تبدیل می‌شود، اما اینجانب شهادت می دهم که عین گفته‌های آقای احمدی‌نژاد در فیلم مذکور منتقل شده است. حال سوال من از شما این است؛ که ما در منابع فقهی، به این نکته بارها بر می‌خوریم که حاکم بلاد اسلامی می‌تواند برای حفظ منافع مردم کشورش قسمتی از حقیقت را بپوشاند، اما نمی‌تواند مدعای خود را به دروغ نسبت داده، و سراسرش را ساخته اذهان بیمار جلوه دهد. آیا از چنین حاکمی، انتظار عدالت می‌توان داشت؟»
در ادامه آقای جوادی آملی از آقای خامنه‌ای می‌خواهد به صراحت برای ایشان و جمع حاضر، در باب عدالت و حقیقت، با مصداق اقای احمدی‌نژاد سخنرانی کند.
نکته مهم این است که نه تنها آقای خامنه‌ای جلسه را با اشاره به کمبود وقت ترک می‌کند بلکه، حاضرین بعد از پایان سخنان آقای جوادی آملی، ایشان را با صلواتی بدرقه می‌کنند.(منبع)

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

می شناسندش و این آتش سیگار نمی خواهد


به نقل از «قاف»
بیش از 13 سال است از خانه‌ی پدرم دورم. از محله‌ای که ما را کاشت، ما را داشت و ما را برنداشت. از خانه‌ی مومنین، کاشان.
تفریح من و هم‌سانان من در آن محله قرآن و ادعیه بود. دعای کمیل را حفظ شدیم و دعای ندبه جزوی از لایف‌استایل ما شد. و خوب وضع تمام محلات کاشان این نبود. چند کوچه آن‌طرف‌تر، محله‌ی الواتِ بی‌خطر ِکاشی‌بغبغو بود. به‌ش می‌گفتند "لیان شامپو". سیگار می‌کشیدند و پاشنه‌ی کفش می‌خواباندند و گاهی هم در باغات به سگ‌های ول‌گرد تجاوز می‌کردند. این وضع محله‌ی همسایه بود.
در محله‌ی ما تمام فرهنگ و تمام دین بر کاکل یک نفر می‌چرخید. که اهالی "اصغر آقا" صداش می‌کردند. اصغر آقا جوان بود و رزمنده بود و زمانی که جبهه بود البته من طفلی صغیر بودم. بعدها ما بزرگ‌تر شدیم و اصغر آقا هم اسلحه‌اش را تحویل داد. جنگ تمام شده‌بود. برگشت و خبر دارم که با دست خالی ازدواج کرد. دانشگاه اصفهان درس می‌خواند. بعدها از کسی شنیدم که در اصفهان پارکینگ یک آشنایی را با برزنت محصور کرده و زن‌ش را برده آن‌جا. فوق لیسانس گرفت و شد مدرس دانشگاه کاشان. اما محله پایگاه اصلی زندگی‌اش بود نه دانشگاه. مسجدداری می‌کرد. همان مسجدی که دیوارش به دیوار ما بود. ما همسایه‌ی خدا بودیم. اما اصغر آقا یار غار خدا بود. کسی در محله یاد ندارد ـ از آن زمان تا همین امروز ـ که فجر صادق زده باشد و او در سفر نباشد و اذان صبح را از بلندگوی مسجد نگفته‌باشد. البته با صدای کم، طوری که کسی بیدار نشود. این درخواست مردم بود. بعد نماز صبح‌ش را در خیلی روزها به تنهایی می‌خواند و در مسجد را می‌بست و می‌رفت. کانون فرهنگی راه انداخت بود و من و ما از محصولات‌ش بودیم. کلاس قرآن و حدیث و نهج البلاغه و جلسه‌ی‌ دعا و نیایش. احیای قدر می‌گرفت و قرآن بر سر می‌گذاشت. خسته نمی‌شد و کیف می‌کرد. هیات عزاداری راه انداخت. تابستان‌ها هم کاروان مشهد یا مناطق جنگی راه می‌انداخت. هر ساله ایام نوروز اهالی را جمع می‌کرد تا به دیدار خانواده‌ی شهدای محل برویم، هنوز هم خبر دارم که چنین می‌کند. حتا این اواخر گاهی که عیدها کاشان هستم زنگ می‌زند و یادآوری‌ام می‌کند. ذهن‌ش ذهن فعال و روحیه‌اش روحیه‌ی سازندگی بود. مسجد را از بیخ خراب کرد، خانه‌ی ما را خرید و به خانه‌ی خدا اضافه کرد. که قبلا مفصل گفته بودم. دوم خرداد شد. برای خاتمی کار کرد و البته این گناهی کبیره بود. بعد ها مسجد را ساخت. کانون فرهنگی را اداره کرد و هیات را جلو برد تا امروز. هنوز که هنوز است نمازهای صبح و شام برقرار است. دیدارهای پدران شهید و هر آن‌چه اعتقاد داشت. حتا شنیده‌ام هنوز گاهی ره‌گذرانِ نیمه‌شب صدای گریه‌‌اش را از کنار مسجد می‌شنوند. اصغر آقا بعدها شد منتخب مردم در شورای شهر. کارهای سیاسی اصلاح طلبانه‌اش مستمر بود و می‌شنیدم که خیلی فعال است.
آخرین بار که از آن کوچه‌ها و آن محل گذر کردم 13 سال پیش بود و آن زمان اصغر آقا یک پسر داشت. اسمش مصطفی بود. گمانم آخرین تصویر من از او در سن شش سالگی‌اش باشد. در برنامه‌ها وسط دست و پا بود و شیطنت می‌کرد. دیگر ندیدم‌ش تا الان، که هنوز هم ندیده‌ام‌ش. اگر ببینم حتما نمی‌شناسم. پدر را دو سه سالی‌ست ندیده‌ام چه رسد به پسر. می‌گویند سال اول دانشگاه است. به پدرم می‌گویم چه خبر. می‌گوید هیچ، یک اتفاقی افتاد که به خیر گذشت. مصطفی-معراجی را دم دانشگاه گرفته‌اند و برده‌اند و دو سه روز خبری ازش نبود. بعد بی‌هوش گوشه‌ای رهاش کرده‌اند. با دست و دو پای شکسته و جای آتش سیگار در بدن. صدای مادرم از گوشه‌ی خانه می‌آید. هم‌او که می‌گفت این‌هایی که می‌گیرندشان همه از منافقین هستند و نفرین‌شان هم می‌کرد، هم‌او که تنها منبع‌‌ش 20:30 است. حالا صداش می‌آید که به کسانی که با این طفل معصوم چنین کرده‌اند نفرین می‌کند. پدرم می‌گوید معلوم نشده کی بوده. بعد در شبکه در خبرها عین همین خبر را می‌بینم و حالا عکس‌ش را. عکسی که اگر توضیح نداشت نمی‌دانستم کیست. نوشته‌اند که فقط درباره‌ی پدرش سوال می‌کرده‌اند. به نظرم پدرش سوال نمی‌خواهد. تمام کسانی که در آن محله روییدند و به جای آن که در باغ‌ها با سگ‌‌ها باشند در مسجد با او دعامی‌خوانده‌اند می‌شناسندش و این آتش سیگار نمی‌خواهد.