۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

ناگفته های تشییع مظلومانه علیمحمدی




احمد شیرزاد دروبلاگش به شرح ناگفته های تشییع همكلاسی خود پرداخت:
امروز جنازه مسعود تشییع شد، اما معركه ای بود در جای خودش. برادران حزب الله از صبح بسیج شده بودند و یك لحظه دور جنازه را رها نكردند. بلندگو و موتور برق و مداح و باند های بسیار قوی استریو بر فراز وانت های سازمان دهی شده همه در اختیار آنان بود. خانواده و اطرافیان عملاً اختیاری نداشتند و همه ی برنامه دست برادران بود. از همان روز ترور دكتر علیمحمدی سران آمدند و رفتند و اصرار به خانواده مسعود كه او را در نماز جمعه تهران تشییع كنیم. تنها جایی كه تیغ خانواده اش برید همین بود كه بر برگزاری مراسم تشیع در روز پنجشنبه ایستادگی كنند.
از صبح زود اطراف منزل مسعود مملو از جمعیت بود. پلیس همه معابر را بسته بود. محیط پر بود از نیروهای ضد شورش با لباس های رسمی و جمعی كه تا دیروز اسمی هم از علیمحمدی نشنیده بودند با لباس های غیر رسمی. خانواده مسعود علاقه مند بودند كه مراسم خاكسپاری سیاسی نشود و البته هر چه آبرومندتر برگزار شود. به تدریج دوستان و آشنایان جمع شدند. منزل جا نداشت. همه در كوچه های اطراف ایستاده بودند. جمع كثیری هم دوربین به دست دور و كنار دنبال جایی می گشتند كه از ارتفاع بالاتری صحنه ها را فیلم برداری كنند. اغلب آن ها از شبكه های رسمی خودمان بودند و ظاهراً شبكه های خارجی كه در تهران نمایندگی دارند از ترس تكرار تجربه های گذشته احتیاط داشتند و كمتر آمده بودند. البته تك و توكی خبرنگارهای خارجی یا نمایندگان آنها را می شد دید ولی نه زیاد. برادران دولتی كه در این یكی دو روزه حضور دائمی در منزل مسعود داشتند تدارك گروه موزیك نظامی، اتوبوس برای جا به جایی تشییع كنندگان، مداح و قبركن و آمبولانس و خلاصه هر چیزی را خودشان دیده بودند. طفلكی مسعود چقدر برای آقایان عزیز شده بود. فكر همه جور مردنی را می كرد غیر از این. به مخیله كسی خطور نمی كرد كه فرماندار و وزیر و رئیس دانشگاه و دهها مسئول ریز و درشت دیگر از لحظه ی ترور در خانه آنها به خط شوند تا برنامه های شهید همه به خوبی اجرا شود و چیزی از خط خارج نشود!
حدود هشت و نیم صبح بود كه آقایی میانسال رفت بالای وانت و میكروفن را به دست گرفت. اولش ملایم صحبت كرد و شعاری نمی داد. ظاهراً آقایان به خانواده مسعود قول داده بودند كه بهره برداری سیاسی خاصی از مراسم نكنند. ولی در هر حال ریش و قیچی و همه ی امكانات قابل تصور از همان لحظه ی نخست در اختیار آنان بود و هر چه خواستند كردند. اول كار آقای میكروفن به دست از شهدای دانشگاهی تجلیل كرد. از شهید مطهری و شهید نجات اللهی (استاد مبارزی كه در جریان اعتراض و تحصن دانشگاهیان در سال 57 در ساختمان وزارت علوم به شهادت رسید) صحبت كرد و مسعود علی محمدی را در كنار آنها قرار داد. بعد از دقایقی از پشت میكروفن اعلام كرد برادرانی كه آماده مراسم تشییع هستند دستشان را بلند كنند، عده ای در حدود 150 تا 200 نفر كه لابه لای جمعیت بودند دستهاشان را به حالت آمادگی بلند كردند و آن جناب از بالا ظاهراً به این نتیجه رسید كه همه چیز هماهنگ است و عدّه ی كافی آماده برنامه هستند. تابوت را از آمبولانس پیاده كردند و به داخل منزل بردند و شعار های مخصوص را آغاز كردند. به شدت اطراف تابوت را در كنترل داشتند و اجازه نمی دادند از فامیل و آشنایان كسی زیر تابوت برود.
معمولاً در تشییع جنازه ها در ایران رسم است كه شعارهای عام مذهبی از قبیل لا اله الا الله و محمدا رسول الله می دهند. شعارهای غالب اما در این برنامه شعارهایی از قبیل مرگ بر اسرائیل، مرگ بر منافق، این گل پرپر شده هدیه به رهبر شده، و امثال این ها بود. به جرأت می توانم بگویم كه در تمام طول چند ساعت برنامه كه از بلندگو شعار می دادند حتی یكی دو دقیقه هم از شعارهای مرسوم لا اله الا الله و محمد رسول الله استفاده نكردند. یكی دو بار هم كه آمد بگوید لا اله الا الله و جمعیت حاضر خواستند دنبالش تكرار كنند، اضافه كرد "امریكا عدو الله" و دوباره رفت روی خط خودش.سنت است در اغلب مراسم تشییع كه موقع آوردن میت به خانه اش و نیز قبل از دفن، دقایقی را سكوت می كنند تا اهل خانه و به خصوص خانم ها با عزیزشان وداع كنند و سخن دلشان را به زبان گریه و عزا با خدای خویش باز گویند و عقده های دل را بر سر پیكر عزیز از دست رفته باز كنند. اما در این برنامه ظاهراً آن چنان برادران نگران جزییات بودند كه حتی لحظه ای بلندگوها ساكت نشدند و مداحان و شعارگویان حرفه ای به مدد استریوهای قوی آن چنان یك نفس برنامه اجرا كردند كه هیچ كس حتی نتواند صدای گریه بستگان مسعود را به گوش بشنود. شنیده شد كه حتی یك بار یكی از آقایان به خانم علیمحمدی نیز تشر رفته بود!
ظاهراً دوستان و فامیل مسعود چاره ای جز تسلیم نداشتند. خانواده ی او نگران به هم خوردن مراسم و ایجاد مانع برای برگزاری برنامه های بعدی نظیر ختم و هفته و غیره بودند. آن ها كه مسعود را دوست داشتند كاری جز نثار اشك و طلب علو و مغفرت برای روح پاكش نمی توانستند انجام دهند. به ناچار این ها خود را كنار كشیدند و جنازه ی مسعود را به غریبه ها سپردند تا هر چه می خواهند انجام دهند. تابوت مسعود را كسانی با خود بردند كه تمام آشنایی شان با او از زمانی بود كه از او جسدی در خون غلتیده مانده بود.این سوتر اما چهل پنجاه نفری از استادان و محققان فیزیك كشور با چشمانی اشك آلود نظاره می كردند و آرام آرام جمعیت را دنبال می كردند و جمع كثیری از مردم عادی، اهالی محل و فامیل و اطرافیان مسعود كه بیش از یكی دو هزار نفر تخمین زده می شدند. تشییع كنندگان بر سر دو راهی مانده بودند. از سویی همه دوست داشتند به احترام روح علیمحمدی و بنا به سنت رایج پیكر او را مشایعت كنند و از سوی دیگر در آن جلو نمایشی در جریان بود از شعار های خاص و شركت كنندگان خاص، كه كمتر كسی راغب بود در تصویرها به شكل سیاهی لشكر آن ها دیده شود. دوربین های رسانه های رسمی همه پیرامون وانت رهبری كننده در حركت بودند و به دنبال ثبت چهره های شاخص و نشان دادن فضای ویژه ای كه در آن جلو حكمفرما بود.
دقایقی بعد اتفاق جالبی افتاد. جمع چند صد نفره ای از دانشجویان دانشگاه تهران، به خصوص بچه های گروه فیزیك، عكسی از دكتر علیمحمدی را در جلو گرفته بودند و با سكوت به دنبال آن حركت می كردند. تنها گاهگاهی صلوات می فرستادند . آن ها به تدریج بین خودشان با گروه تشییع كنندگان حكومتی فاصله ایجاد كردند و صف خودشان را از برنامه از پیش تعیین شده جدا كردند. به تدریج كه تشییع كنندگان متوجه این جمع شدند به آن ها پیوستند و از صف برنامه رسمی برادران جدا شدند. صحنه جالبی بود. آقایان در آن جلو یكدفعه دورشان را خلوت دیدند. خودشان بودند و خودشان. یكی دو نفرشان با خشونت آمدند تا پوستری را كه در جلوی صف دانشجویان در دست آنان بود از آنان بگیرند كه با مقاومت جمع مواجه شدند. به تدریج شعارهای لا اله الا الله و محمدٌ رسول الله از بین جمعیت بالا گرفت و فضای خیابان را پر كرد، آنچنان كه حتی صدای بلندگوهای بسیار قوی برادران دیگر شنیده نمی شد. به قول نقاشان كنتراست جالبی ایجاد شده بود. در این سو اشك بود و لا اله الا الله . در آن سو بانگ مهیب بلندگوها بود و مرگ بر منافق و مرگ بر ضد ولایت فقیه. در این سو آه حسرت بود در از دست دادن استاد محبوبی كه بچه ها فرزندوار دوستش داشتند و اكنون از وداع با پیكر بیجان او نیز محروم بودند، و در آن سو خشم مضطربانه كسانی كه نگران بودند جنازه ی مسعود به دست دیگران بیفتد و آن را مثل غنیمتی جنگی برای خویش محافظت می كردند. این سو محبت خالصانه بود و ماتم صادقانه كسانی كه مسعود را از دست رفته می دیدند و آن سو دوربین بود و سیطره قاهرانه كسانی كه احساس می كردند مسعود را به دست آورده اند. این سو سكوت مظلومانه ای كه تنها پناهگاهش شعار جاودان لا اله الا الله است و آن سو یك دوجین از شعارهای مرگ و تكفیر كه در عمل برای حذف دیگران به كار می روند.یك بار برادران كه دیدند دارد سه می شود عقبگرد كردند تا فاصله شان با جمعیت سبز از بین برود و دوباره كنترل را به دست گیرند. آنها برای این كار حتی وانت هدایت كننده را به عقب كشیدند كه یكی از خانمها فریاد زد اگر كسی را زیر گرفتید نگویید وانت دزدی بود!
پیرامون این تابلوی متضاد قاب سیاه رنگی بود از مأموران سیاهپوش ضد شورش با انواع تجهیزات كه دور گرفته بودند جمعیت را و موتورسوارانی كه به بالا و پایین می رفتند و می آمدند. فضایی از ترس و نگرانی حكمفرما بود و كسی نمی دانست كه آیا مراسم تا پایان به سلامت طی خواهد شد یا نه. شمار نفرات ضد شورش را دوستان بالای هزار مأمور برآورد می كردند. در طی مسیر در یك ورزشگاه جمع كثیر چند صد نفره ای از آنان به حالت آماده باش بودند.پس از ساعتی از این مراسم تشییع دوگانه، خبردار شدیم كه آقایان جنازه را با آمبولانس به محل دفن، یعنی امامزاده علی اكبر چیذر برده اند. شركت كنندگان به تدریج پراكنده شدند و هر كدام تلاش كردند تا با وسیله ای خود را به محل تدفین برسانند.حوالی ساعت 11 صبح تمام خیابان های اطراف محله ی چیذر مملو از جمعیت و نیروهای ضدشورش بود. جنازه مسعود كماكان مثال غنیمتی جنگی در دست آقایان بود. حتی امكان نزدیك شدن به تجمع آنان به سادگی وجود نداشت و در عین حال افراد از برخورد خشن احتمالی آقایان نگران بودند و نمی خواستند با آنان تداخل و همراهی داشته باشند.
دوستان و دانشجویان مسعود از خواندن نماز بر پیكر او و شركت در مراسم خاكسپاری عملاً محروم بودند. آنها همه این مراسم را آن طور كه میلشان بود انجام دادند. هنگام خاكسپاری در ورودی امامزاده بسته بود و ما از پشت شبكه آجری دیوارهای اطراف امامزاده گوشه هایی از مراسم را می دیدیم. امیر می گفت این صحنه مرا یاد قبرستان بقیع انداخته بود كه تنها از پشت دیوارهای مشبك می توان به داخل نگاه كرد.هنگام خاكسپاری نیز همان طور كه گفتم بلندگو لاینقطع به كار بود و شعارهایی پی در پی گوینده شنیده می شد. صدای ماتم عزاداران محدودی از بستگان مسعود كه توانسته بودند به محل خاكسپاری نزدیك شوند را هیچكس نمی توانست بشنود. گویی آقایان نگران بودند كه نكند برخی صحنه های قبلی در هنگام خاكسپاری تكرار شود و عزاداران در میان گریه هاشان چیزهایی بگویند كه خوشایند نباشد.ظهر نشده بود كه مسعود به خاك رفت و همه چیز تمام شد. دانشجویان ماتم زده به اقامت گاه هایشان برگشتند و مشایعت كنندگان هر كدام به راه خویش رفتند. اذان ظهر را كه می گفتند دیگر از آن سینه چاكانی كه نگران بودند جنازه مسعود دست دیگری بیفتد خبری نبود. نگرانی هایشان تمام شده بود و بار دیگر نفسی راحت كشیدند و رفتند. كاش می شد چشم نامریی می داشتیم و می دیدیم از فردا چند نفر آن ها كه این طور جنازه مسعود را به خود چسبانده بودند بر سر خاك او هم حاضر می شوند تا فاتحه ای بخوانند. مسعود از لحظه شهادت تنها همین دو روز را نزد ما نبود. از این پس آن چه اثر معنوی از او به جای مانده است سنخیت و تعلقی به برخی از كسانی كه تنها پشت جنازه اش حاضر بودند نخواهد داشت. مسعود پنجاه سال مال ما بود، و بعد از این نیز مال ماست. تنها یك امروزی تابوت او به سرقت رفت و تمام شد.
گروه فیزیك دانشگاه تهران از فردا جای خالی مسعود را شاهد خواهد بود و دانشجویان، علیرغم اشك و حسرت با عزم و جدیت تلاش خواهند كرد تا مشعل علم را در سرزمین ایران فروزان نگه دارند. خانواده مسعود نیز باید به زندگی بی او عادت كنند، چه كار سختی. مگر می شود كسی را فراموش كرد كه در تمام لحظات حضور، بودنش را حس می كردی و فضای پیرامونش سرشار از نشاط بود و تحرك. اما به هر تقدیر چاره ای نیست. زندگی باید كرد. خدا یاری شان دهد.(منبع)

هیچ نظری موجود نیست: